جدول جو
جدول جو

معنی کال اوج - جستجوی لغت در جدول جو

کال اوج
پوسته ی شالی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از کالوج
تصویر کالوج
انگشت کوچک دست یا پا، انگشت کهین، کلیک، کابلج، انگشتک، خنصر، انگشت خنصر
فرهنگ فارسی عمید
دهی است از دهستان پساکوه بخش کلات شهرستان درگز، واقع در 87هزارگزی جنوب خاوری کبود گنبد، دامنه و سردسیر است و 25 تن سکنه دارد و آبش از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات و پنبه، و شغل اهالی زراعت است و راههای مالرو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
کبوتر را گویند و آن پرنده ای است معروف، (برهان) (آنندراج) (از فهرست مخزن الادویه)، حمام، (از فهرست مخزن الادویه)، رجوع به کبوتر شود، انگشت کوچک را هم می گویند، که عربان خنصر خوانند، (برهان)، انگشت کوچک را هم می گویند و کلیج نیز گویند، (آنندراج) : هر که طالب این حدیث است قبلۀ جمله این است و اشارت به انگشت کالوج کرد یکی بگرفته و یکی بگشوده، (تذکرهالاولیاء)، کالوچ، و رجوع به کالوچ شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلا او
تصویر کلا او
غوک وزغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کالوج
تصویر کالوج
انگشت کوچک
فرهنگ فارسی معین
توده ی انباشته از سبوس برنج در اطراف آبدنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
انباشته شده، خربزه های نارس روی هم چیده شده
فرهنگ گویش مازندرانی
لبه ی پارچه، پارچه ی فاته شده، لبه ی پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
درست نجویدن غذا، غذا را نجویده خوردن
فرهنگ گویش مازندرانی
اولین آب حمام خزانه ای که برای شستشو مورداستفاده قرار می
فرهنگ گویش مازندرانی